-
شانه ای دیگر از آخرالزمان
جمعه 8 آبان 1388 15:13
شانه ای دیگر از آخرالزمان محتسب مستی به ره دید و گریبانش گرفت ... مست گفت ای دوست این پیراهن است افسار نیست گفت مستی زان سبب افتان و خیزان می روی .............. گفت جرمِ راه رفتن نیست ره هموار نیست گفت می باید تورا تا خانه ی قاضی برم .................... گفت رو صبح آی قاضی نیمه شب بیدار نیست گفت نزدیک است والی را سرای...
-
سبز یعنی
جمعه 8 آبان 1388 14:54
آیا دانی معنی این سبز چیست؟ کاندیدای اصلح و سرسبز کیست؟ سبز یعنی یک نشان افتخار سبز یعنی کهنه عشق ماندگار سبز یعنی انتهای فصل سرد سبز یعنی سیدی از اهل درد سبز یعنی یک جهان مظلومیت سبز یعنی صبر بر محرومیت سبز یعنی یک رسانه، یک پیام سبز یعنی سیدی والامقام سبز یعنی یک نماد زندگی صلح و ایمان، عدل و دین، آزادگی سبز یعنی...
-
در این زندان که تاریک است
جمعه 8 آبان 1388 14:41
در این زندان که تاریک است ، نمناک است ، خاموش است . نه مرغی میزند پر ، نه صدای رهگذاری میرسد بر گوش. نه بانکی ، نه خروشی ، نه صدای پای انسانی ، و نه آوای مرغی، نغمه طفلی. بلی ، تنها صدایی است، صدای آشنا ، اما، صدای پای او، فریاد خشم و نعرۀ دشنام او، آهنگ دردآلود باتوم و طنین محکم شلاق و آن دستی که در را، با کلید خویش...
-
می ترسد
جمعه 8 آبان 1388 14:39
کدامین چشمه سمی شد ، که آب از آب می ترسد ؟ و حتی ، ذهن ماهیگیر ، از قلاب می ترسد کدامین وحشت وحشی ، گرفته روح دریا را که توفان از خروش و موج از گرداب می ترسد گرفته وسعت شب را ، غباری آنچنان مبهم که چشم از دیدگاه و ماه از مهتاب می ترسد شب است و خیمه شب بازان و رقص وحشی اشباح مژه از پلک و پلک از چشم و چشم از خواب می...
-
اگر حافظ زنده بود
جمعه 8 آبان 1388 00:00
دوستی پرسید : به نظر تو اگر امروز حافظ زنده بود و در این شرایط احمدی نژاد به ملاقتش می رفت،چه می گفت گفتم : بر سر آنم که گر ز دست برآید دست به کاری زنم که غصه سر آید خلوت ِ دل نیست جای صحبت اضداد دیو چو بیرون رود فرشته درآید صحبت حکام ظلمت شب یلداست نور ز خورشید جوی بو که برآید بر در ارباب بیمروت دنیا چند نشینی که...
-
شعری برای گورهای بینشان
پنجشنبه 7 آبان 1388 10:14
شعری برای گورهای بینشان عزیز مهربان، با من بگو در قطعه چندی ردیف چندم این گورها را با خود آکندی تن یخ بستهات را بیکفن، بی غسل آوردند و در تاریکی شب دفن کردند و تو میخندی که راه دیگری باقی نمیماند به جز کشتن تو را خاموش باید کرد تا لب را فرو بندی گناه از توست، وقتی مشتهایت را گره کردی سپردندت در آن گوری که با...
-
ان روز ها
سهشنبه 5 آبان 1388 00:24
ن چه از یاران شنیدم ، آن چه در باران گذشت ... آن چه در باران ده آن روز ، بر یاران گذشت ... های های مستها ، پیچیده در بن بستها طرح یک تابوت ، در رویای بیماران گذشت کوه ها را ، در خیال پاک ، تا مرز غروب سیلی از آوای اندوه عزاداران گذشت ، کاروان دختران شرمگین روستا ، لاله در کف در مهی از بهت بسیاران گذشت در ته تاریک کوچه...
-
مرگ تدریجی
سهشنبه 5 آبان 1388 00:09
زمانه رو دوست دارم این موقعیت رو دوست دارم این مرگ ها را کشته ها تفنگ ها را تمامی این خونهای به ناحق ریخته را دوست دارم من این مرگ تدریجی رو دوست دارم...
-
دیوانه
دوشنبه 4 آبان 1388 23:59
دیوانه گفتی چشمها را باید شست ! شستم ولی... گفتی جور دیگر باید دید ! دیدم ولی... گفتی زیر باران باید رفت ! رفتم ولی... او نه چشم های خیس و شسته ام را نه نگاه دیگرم را نه پاهای بارانی ام را... هیچکدام را ندید فقط در زیر باران با طعنه ای خندید و گفت: دیوانه ای باران زده...
-
شاخه های یاس و مریم
دوشنبه 4 آبان 1388 23:34
شاخه های یاس و مریم پس شاخه های یاس و مریم فرق دارند؟! آری، اگر بسیار، اگر کم فرق دارند شادم تصور می کنی وقتی ندانی لبخندهای شادی و غم فرق دارند برعکس می گردم طواف خانه ات را دیوانه ها آدم به آدم فرق دارند من با یقین کافر، جهان با شک مسلمان با این حساب اهل جهنم فرق دارند بر من به چشم کشته عشقت نظر کن پروانه های مرده...
-
وطن
دوشنبه 4 آبان 1388 23:28
بگذارید این وطن دوباره وطن شود بگذارید دوباره همان رویایی شود که بود. بگذارید پیشاهنگ دشت شود و در آن جا که آزاد است منزلگاهی بجوید. .... بگذارید این وطن رویایی باشد که رویاپروران در رویای خویش داشته اند. بگذارید سرزمین بزرگ و پرتوان عشق شود سرزمینی که در آن، نه شاهان بتوانند بی اعتنایی نشان دهند نه ستمگران اسبابچینی...
-
اگر بروم
دوشنبه 4 آبان 1388 09:51
دوستی نوشته بود: اگر یک روزی قرار باشد به یک جزیره متروک خالی از سکنه برید با خودتون چی می برید؟ نوشتم: فقط قلبمو با خودم می برم؛ قلبمو می برم تا از این دنیای پر از دروغ و نیرنگ دورش کنم؛ می برمش تا یک بار دیگه نخواد صادقانه حرف این مردم هزار رنگ باور کنه: گریزانم از این مردم که بامن بظاهر همدم و یکرنگ هستند ولی در...
-
گویند مرا چو زاد مادر
جمعه 1 آبان 1388 23:17
گویند مرا چو زاد مادر ، پستان به دهن گرفتن آموخت شبها بر گاهواره من ، بیدار نشست و خفتن آموخت دستم بگرفت و پا به پا برد ، تا شیوه راه رفتن آموخت یک حرف و دو حرف بر زبانم ، الفاظ نهاد و گفتن آموخت لبخند نهاد بر لب من ، بر غنچه گل شکفتن آموخت پس هستن من ز هستن اوست ، تا هستم و هست دارمش دوست شد مکتب عمر و زندگی طی ،...
-
سر آنجام
جمعه 1 آبان 1388 23:11
به یزدان که گر ما خرد داشتیم کجا این سر انجام بد داشتیم
-
پرواز را به خاطر بسپار...
جمعه 1 آبان 1388 00:16
وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید ... وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید ... وقتی زمین ناز تو را در آسمانها می کشید ... وقتی عطش طعم تو را با اشکهایم می چشید من عاشق چشمت شدم نه عقل بود و نه دلی چیزی نمی دانم ازین دیوانگی و عاقلی...
-
چگونه باور کنیم
پنجشنبه 30 مهر 1388 09:00
وقتی ، در پس هر حصار فرو ریخته رد سرخی شبیه خواب انار چکیده وقتی ، در نم و نای هر چاه طنین ضجه های تنهایی پیچیده وقتی ، از تمام فصل های خدا تنها فصل سکوت و تماشا ، روئیده وقتی از گم شدن دفتر عشق ،بی تابیم و از باریدن برف بر سر پناه بی طاق می نالیم وقتی پنجره در خواب انتظار میمیرد و دل از آواز چه باید کرد می گیرد چگونه...
-
باز
چهارشنبه 29 مهر 1388 23:55
باز بوی باورم خاکستریست صفحه های دفترم خاکستریست پیش از اینها حال دیگر داشتم آنچه می گفتند باور داشتم ...
-
ای وطن
چهارشنبه 29 مهر 1388 17:10
و طن، وطن! نظر فکن به من که من به هرکجا،غریب وار، که زیر آسمان دیگری غنوده ام همیشه با تو بوده ام اگر که حال پرسی ام تو نیک می شناسیم من از درون غصه ها و قصه ها برآمدم چه غمگنانه سال ها که بال ها زدم به روی بحر بی کناره ات... ...وطن!وطن! تو سبز جاودان بمان که من پرنده ای مهاجرم که از فراز باغ با صفای تو به دور دست مه...
-
زندگی
دوشنبه 27 مهر 1388 23:11
زندگی زیباست ای زیبا پسند زنده اندیشان به زیبایی رسند آنچنان زیباست این بی بازگشت کز برایش می توان از جان گذشت
-
گر می نخوری
جمعه 24 مهر 1388 23:35
گر می نخوری طعنه مزن مستان را بنیاد مکن تو حیله و دستان را تو غره بدان مشو که می می نخوری صد لقمه خوری که می غلام است آن را
-
راه نه ان است و نه این
جمعه 24 مهر 1388 23:25
قومی متفکرند اندر ره دین قومی به گمان فتاده در راه یقین می ترسم از آن که بانگ آید روزی کی بی خبران راه نه آن است و نه این