قطار زندگی ژاله اصفهانی ایستاد

ژاله اصفهانی، شاعر مهاجر ایرانی دیشب در بیمارستانی در لندن درگذشت.او
با وجود این که بیشتر عمر خود را در مهاجرت گذرانده بود در ایران به دلیل
محتوای مبارزه جویانه شعرهایش در میان افراد روشنفکر و کسانی که برای
آزادی و دموکراسی مبارزه کرده اند، نامی آشناست.ژاله اصفهانی هشتاد و شش سال پیش یعنی در سال ۱۳۰۰ خورشیدی در شهر اصفهان به دنیا آمد. نخستین مجموعه شعرهای او با عنوان گل های خودرو در سال ۱۳۲۲ منتشر شد. او در سال ۱۳۲۵ به اتفاق همسرش که افسر نیروی دریایی بود از ایران خارج شد و به اتحاد جماهیر شوروی مهاجرت کرد. خانم اصفهانی در سال ۱۳۳۳
در مسکو مدرک دکترا گرفت. او پس از انقلاب اسلامی به ایران بازگشت ولی پس
از مدت کوتاهی دوباره از ایران مهاجرت کرد، ولی این بار به غرب.مجموعه ای از شعرهای او در سال ۱۳۴۴ با
عنوان "زنده رود" در مسکو منتشر شد. از ژاله تا به حال کتابهای اگر هزار
قلم داشتم، البرز بی شکست، ای باد شرطه، خروش خاموشی، سرود جنگل، ترنم
پرواز، موج در موج و شکوه شکفتن منتشر شده است.
....................................................................................
در قطار
میدود آسمانمیدود ابرمیدود دره و میدود کوهمیدود جنگل سبز انبوهمیدود رودمیدود نهرمیدود دهکده، میدود شهرمیدود، میدود دشت و صحرامیدود موج بیتاب دریامیدود خون گلرنگ رگهامیدود فکرمیدود عمرمیدود میدود میدود راهمیدود موج و مهواره و ماهمیدود زندگی خواه و ناخواهمن چرا گوشهای مینشینم؟
.............................................................
شاد بودن هنر است
بشکفد بار دگر لالهی رنگین مراد
غنچهی سرخ فرو بستهی دل باز شود
من نگویم که بهاری که گذشت آید باز
روز گاری که به سر آمده آغاز شود
روزگار دگری هست و بهاران دگر
کاشکی آینهای بود درون بین که در او
خویش را میدیدم
آنچه پنهان بود از آینهها میدیدم
میشدیم آگه از آن نیروی پاکیزه نهاد
که به ما زیستن آموزد و جاوید شدن
پیک پیروزی و امید شدن
شاد بودن هنر است
شاد کردن، هنری والاتر
لیک هرگز نپسندیم به خویش
که چو یک شکلک بیجان شب و روز
بیخبر از همه خندان باشیم
بیغمی عیب بزرگی است که دور از ما باد
شاد بودن هنر است
گر به شادی تو دلهای دگر باشد شاد
زندگی صحنهی یکتای، هنرمندی ماست
هر کسی نغمهی خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته به جاست
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد
این شعر را با صدای شاعر بشنوید
خراب گشته دلم از خرابی ایران
فکنده منظر این ملک آتشم برجان
به شهر پر گل شیراز رفتم و دیدم
ز درد چهره مردم بود چو برگ خزان
به چشم خویش دیدم که کو دکا ن فقیر
خورند هسته خرما به شهر آبا دان
در آن مکا ن که طلای سیاه ما شب و رو ز
رو د به خانه بیگانگا ن چو آب رو ان
چراغشان نبو د شب به کلبه تا ریک
اگر چه مر کز نفت است خاک خو زستان
از این منا ظر غم خیز در شگفت ام من
که درد این همه بد بخت کی شو د درمان
چرا نبا ید خو شبخت با شد این ملت؟
چرا نبا ید شا داب با شد این بستان؟
..................................................................
باد بهار
نوبهار آمد و از سبزه زمین زیبا شد
بوستان بار دگر دلکش و روح افزا شد
سبزه رویید و چمن سبز شد و غنچه شکفت
باغ یک پارچه آتشکده از گلها شد
بوی گل آورد از طرف چمن باد بهار
موسم گردش دشت و دمن و صحرا شد
ای عجب گر دل بگرفته من وا نشود
اندر این فصل که از باد صبا گل وا شد
وقت آن است که خاطر شود آزاد زغم
باید از شادی گل شاد شد و شیدا شد
مرغ دل در قفس سینه نگیرد آرام
تا غزل خوان به چمن بلبل خوش آوا شد
ژاله صبحدم از چشم تر ابر چکید
گشت همخانه گل، گوهر بی همتا شد