وقتی ، در پس هر حصار فرو ریخته
رد سرخی شبیه خواب انار چکیده
وقتی ، در نم و نای هر چاه
طنین ضجه های تنهایی پیچیده
وقتی ، از تمام فصل های خدا
تنها فصل سکوت و تماشا ، روئیده
وقتی از گم شدن دفتر عشق ،بی تابیم
و از باریدن برف
بر سر پناه بی طاق می نالیم
وقتی پنجره در خواب انتظار میمیرد
و دل از آواز چه باید کرد می گیرد
چگونه باور کنیم
بودن در نبودن را ؟
رخت مهتاب
بر تن آینه را ؟
بیژن صف سری
وطن، وطن!
نظر فکن به من که من
به هرکجا،غریب وار،
که زیر آسمان دیگری غنوده ام
همیشه با تو بوده ام
اگر که حال پرسی ام
تو نیک می شناسیم
من از درون غصه ها و قصه ها برآمدم
چه غمگنانه سال ها
که بال ها
زدم به روی بحر بی کناره ات...
...وطن!وطن!
تو سبز جاودان بمان که من
پرنده ای مهاجرم که از فراز باغ با صفای تو
به دور دست مه گرفته پر گشوده ام
"سیاوش کسرایی"
زندگی زیباست ای زیبا پسند
زنده اندیشان به زیبایی رسند
آنچنان زیباست این بی بازگشت
کز برایش می توان از جان گذشت
گر می نخوری طعنه مزن مستان را
بنیاد مکن تو حیله و دستان را
تو غره بدان مشو که می می نخوری
صد لقمه خوری که می غلام است آن را
قومی متفکرند اندر ره دین
قومی به گمان فتاده در راه یقین
می ترسم از آن که بانگ آید روزی
کی بی خبران راه نه آن است و نه این