اشعاری از سرزمین پارس

اشعار و گفته هایی ناگفته

اشعاری از سرزمین پارس

اشعار و گفته هایی ناگفته

دیوانه

دیوانه

گفتی چشمها را باید شست !

شستم ولی...

گفتی جور دیگر باید دید !

دیدم ولی...

گفتی زیر باران باید رفت !

رفتم ولی...

او نه چشم های خیس و شسته ام را

نه نگاه دیگرم را

نه پاهای بارانی ام را... هیچکدام را ندید

فقط در زیر باران با طعنه ای خندید و گفت:

دیوانه ای باران زده...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد