دیوانه
گفتی چشمها را باید شست !
شستم ولی...
گفتی جور دیگر باید دید !
دیدم ولی...
گفتی زیر باران باید رفت !
رفتم ولی...
او نه چشم های خیس و شسته ام را
نه نگاه دیگرم را
نه پاهای بارانی ام را... هیچکدام را ندید
فقط در زیر باران با طعنه ای خندید و گفت:
دیوانه ای باران زده...