اشعاری از سرزمین پارس

اشعار و گفته هایی ناگفته

اشعاری از سرزمین پارس

اشعار و گفته هایی ناگفته

اگر بروم

دوستی نوشته بود: 

اگر یک روزی قرار باشد به یک جزیره متروک خالی از سکنه برید با خودتون چی می برید؟ 

نوشتم: 

فقط قلبمو با  خودم می برم؛ قلبمو می برم تا از این دنیای پر از دروغ و نیرنگ دورش کنم؛ می برمش تا یک بار دیگه نخواد صادقانه حرف این مردم هزار رنگ باور کنه: 

گریزانم از این مردم که بامن              بظاهر همدم و یکرنگ هستند

ولی در باطن از فرط حقارت              بدامانم دوصد پیرایه بستند 

 

آره می برمش؛ می برمش تا شاید به عشقی بالاتر و والاتر از عشقهای پوچ زمینی برسه... 

می روم خسته و افسرده و زار       سوی منزلگه ویرانه خویش

  بخدا می برم از شهر شما             دل شوریده و دیوانه خویش

  می برم تا که در آن نقطه دور          شستشویش دهم از رنگ گناه

شستشویش دهم از لکه عشق         زینهمه خواهش بیجا  وتباه

می برم تا ز تو دورش سازم           ز تو ای جلوه امید محال

  می برم زنده بگورش سازم            تا از این پس نکند یاد وصال 

 

شما چی با خودتون می برید؟

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد