دوستی نوشته بود:
اگر یک روزی قرار باشد به یک جزیره متروک خالی از سکنه برید با خودتون چی می برید؟
نوشتم:
فقط قلبمو با خودم می برم؛ قلبمو می برم تا از این دنیای پر از دروغ و نیرنگ دورش کنم؛ می برمش تا یک بار دیگه نخواد صادقانه حرف این مردم هزار رنگ باور کنه:
گریزانم از این مردم که بامن بظاهر همدم و یکرنگ هستند
ولی در باطن از فرط حقارت بدامانم دوصد پیرایه بستند
آره می برمش؛ می برمش تا شاید به عشقی بالاتر و والاتر از عشقهای پوچ زمینی برسه...
می روم خسته و افسرده و زار سوی منزلگه ویرانه خویش
بخدا می برم از شهر شما دل شوریده و دیوانه خویش
می برم تا که در آن نقطه دور شستشویش دهم از رنگ گناه
شستشویش دهم از لکه عشق زینهمه خواهش بیجا وتباه
می برم تا ز تو دورش سازم ز تو ای جلوه امید محال
می برم زنده بگورش سازم تا از این پس نکند یاد وصال
شما چی با خودتون می برید؟